۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

آغاز فصلی نو






   در آغاز من بودم ستاره ها و انگور

    ما در کنار هم آسوده و روان بودیم تا وقتی که بادهای آسمانی خاک را سوغات به ما پیشکش کردند

   ما خود نیز از خاک هستیم سنگین ساکت روان ساده

   افسوس که باد با خود رعد هم آورد
    
   او درخشان زیبا نورانی و دل فریب است

   و شب ها همچون دشنه ای بران بر تنه ی عریان خاک آلودم می کوبد

   آری من همچو خارا سخت و استوارم ولی خارا هم روزی خاک می شود

    من به انتظار باران های موسمی می نشینم و میدانم که می آیند و می شویند این گردو خاک رخوت را


..........


س.شهریار
4/آبان/89

هیچ نظری موجود نیست: