۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

آغاز فصلی نو






   در آغاز من بودم ستاره ها و انگور

    ما در کنار هم آسوده و روان بودیم تا وقتی که بادهای آسمانی خاک را سوغات به ما پیشکش کردند

   ما خود نیز از خاک هستیم سنگین ساکت روان ساده

   افسوس که باد با خود رعد هم آورد
    
   او درخشان زیبا نورانی و دل فریب است

   و شب ها همچون دشنه ای بران بر تنه ی عریان خاک آلودم می کوبد

   آری من همچو خارا سخت و استوارم ولی خارا هم روزی خاک می شود

    من به انتظار باران های موسمی می نشینم و میدانم که می آیند و می شویند این گردو خاک رخوت را


..........


س.شهریار
4/آبان/89

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

آسمان پاییز




آسمان ابریست نم نم بر سر و صورتم اشک می بارد

نانا جان دست در دست تو زیر درختان همیشه بهار قدم می زنم

اما تو مدت هاست که مرا درین پاییز رها کرده ای ، دیگر آسمان هم به حالم گریه می کند

برگ های زرد بر زمین ریخته اند ولی سرو همچنان سبز است و کاج استوار

نانا جان می دانی که درخت انار در پاییز میوه هایی از جنس خون می دهد

نانا جان می دانی که خون رنگ ماست

دستانم ز سرما  خشکند پاهایم توان حرکت ندارند

ولی از درون گرم و پر توانم

این جاده را تا به آخر می روم تا به آنجا که آسمان زمین به هم می رسند

شاید تو  زیر پناه  درخت اناری  نشسته باشی.......


س.شهریار
تهران  8/مهر/89

تقدیم به دوسته خوبم محمد حسین توکلی که در پاییز سرشار از زندگی می شود

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

چشم باز جانی دوباره می گیرد.....


                                                                      Photo by  rolfe horn


جاده ای پهناور و تاریک است . انتهایش مشخص نیست . آن دور ها آن جا که زمین آسمان در حال عشق بازی هستند . پسری می آید . موهای براشفته دارد , پاهایش از دوری راه خسته اند
و به سختی قدم ور میدارد ولی دلی مالامال از امید دارد .سینه اش ز خون سرخ است .خون
خون عشق است که چکه چکه بر زمین می بارد . آری سینه اش زخمیست .معشوقی دشنه به دست
بر سینه ی پر از دردش کوفته است .ولی همچنان با عشق فریاد می زند:

من درختم

درختی خون آلود

 تبر بر تنه ام نشسته است

ولی من ریشه ای صد ساله بر خاک دارم

مادری همچو زمین دارم

پدری به مانند اطلس دارم

من در آسمان ها خانه دارم

 من سرخم ز خون , لاله بارانم زعشق , پروانه وارم در آسمان , من آمده ام بر فراز بلند ترین
قله ها به ایستم با چشمانی باز فریاد زنم معشوقی ندارم , گلی در باغ مه رویان ندارم ,

من آزادم ازاد............. 
 ___________________________

و این چنین است که چشم باز دوباره چشمهایش را می گشاید تا ببیند...............

س.شهریار